آزادی معبودی است که همه در جستجوی او هستند و هر کس به زبانی و به مقالی آن را می‌ستاید:
«اگر کسی نتواند آزاد زندگی کند باید از مردن خوشحال باشد! آزادی گوهری است که بدون آن زندگی انسان جهنم می‌شود! آزادی اصلی‌ترین نیاز انسان برای پیمودن راه کمال و چشیدن شیرینی و حلاوت حقیقی زندگانی است! کسی که آزادی را ارج می‌نهد زندانی برای اندیشه‌های دیگران نمی‌گسترد! سعادت، سلامت، آرامش و آسایش ابدی در دستان آزادی است! آبادانی و عمران ممالک در گرو آزادی اندیشه و قلم و زبان و مجامع و شغل و منزل و غیره است! آزادی دریایی متلاطم و طوفانی است و فقط مردان ترسو آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح می‌دهند! آزادی پنجره‌ی رشد و شکوفایی کشور است و بستن آن سیاهی‌ها را درپی دارد! کشور در صورتی دارای استقلال و آزادی است که افرادش آزاد و مستقل باشند! برای آنکه بتوان خوب نوشت باید در یک کشور آزاد زندگی کرد! و تو ای آزادی! جامه‌ات خونین‌تر از هر جامه‌ای‌ست! آزادی من را خدا به رسمیت شناخته، چرا باید تو آن را از من بگیری! چرا و چگونه کسانی را به بندگی خود دعوت می‌کنید که از مادرانشان آزاد به دنیا آمده‌اند! و...»
در میان تکاپوی کلمات، آنچه که بیش از هر چیز دیگری محل اهتمام می‌تواند باشد این است که آزادی حقیقی چیست؟ چون است؟ چراست؟ و راه نیل به آن چگونه است؟
پس از هر غمی
نوبت شادی است
گرفتار را رخ در آزادی است!
فصل مشترک دعوت تمام پیامبران و همه‌ی هدایت‌های الهی، آزاد کردن انسان بوده است، از یک سو از یوغ بندهای درونی و از دیگر سو از اسارت‌های اجتماعی؛ و در این میان دین اسلام به عنوان دین جامع و مصدق ادیان پیش از خود، به گونه‌ای شگفت، گوی سبقت را از سایرین ربوده است:
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
چون به آزادی نبوّت هادی است
مؤمنان را ز انبیاء آزادی است
نگاه قرآن به آزادی انسان بسیار فَربِه‌تر و بزرگ‌تر از مفهوم و منظوری است که بشر امروز از آزادی در ذهن خود می‌پروراند. انسان قرآنی زمانی می‌تواند طعم شیرین زندگانی آزاد و آباد را بچشد که قبل از هر چیز، خود را و جهان پیرامون خود را، به درستی بشناسد و معرفتی نیکو در این باب حاصل نماید:
قیمت هر چیز میدانی که چیست
قیمت خود را ندانی ابلهی‌ست!
آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی است و از نظرگاه قرآن، آزادی واقعی آزادی اندیشه از زندان سؤالات و پرسش‌های فراوانی است که همواره ذهن انسان را به خود مشغول نموده است و رویای آرامش را از وی ربوده است: آغاز حیات، هدف حیات و مقصد حیات چیست؟ چه کسی مرا ساخته و بدینجا آورده است؟ این همه رنج و سختی در دنیا برای چیست؟ بعد از عبور از دروازه‌ی مرگ چه چیزی در انتظار ماست؟ خوشبختی کجاست و آرامش واقعی در چیست؟ انسان، زمین و آسمان رو به کدامین قرارگاه و مقصد در حرکتند؟... این‌ها سؤالاتی است که همه‌ی ما با آن دست به گریبانیم و در سودای جواب به آن متحیّر و سرگشته!
از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم، آخر ننمایی وطنم؟
اینجاست که قرآن چون آموزگاری تمام عیار و هزار فن به میدان آمده و این اصلی‌ترین سؤالات زندگی را بیش از این بی‌پاسخ و مجهول نمی‌گذارد و به آدمی می‌گوید از کجا آمده، آمدنش بهر چه بوده و به کجا می‌رود:
ما انسان را از عُصاره‌ای از گِل آفریده‌ایم و سپس او را به صورت نطفه‌ای درآورده و در قرارگاه استوار «رحم مادر» جای می‌دهیم. بعد نطفه را به صورت لخته‌ی خون و این لخته‌ی خون را به شکل قطعه گوشت جویده‌ای، این تکه گوشت جویده را بسان استخوان‌های ضعیفی درمی‌آوریم، بعد بر استخوان‌ها گوشت می‌پوشانیم و از آن پس او را آفرینش تازه‌ای بخشیده و (با دمیدن جان به کالبدش) پدیده‌ی دیگری درست خواهیم کرد. والا مقام و مبارک یزدانی است که بهترینِ اندازه‌گیرندگان و سازندگان است.‏ بعد از آن (که مدّت روزگاری بر این کره خاکی زندگی کردید) شما خواهید مرد. ‏سپس (به دنبال سپری شدن دوره‌ی زندگی هر کس) شما در روز قیامت دوباره زنده خواهید گردید (و به حساب عمرتان رسیدگی می‌شود)[مؤمنون:12-16]
ز گِل آفریدیم جنس بشر
گِلى خالص و پاک از هر نظر
سپس نطفه‏اش کرد پروردگار
به پشت و رحم داد آن را قرار
بگردید نطفه پس از آن علق‏
علق گوشت پاره شد از سوى حق‏
پس از مدتى گوشت شد استخوان‏
دگر باره خود گوشت رویید از آن‏
سپس گشت کامل تمام بدن
‏دمیدت خدا روح در جان و تن‏
بر این قدرت و علم حق آفرین
‏هماناست او احسن‏الخالقین‏
شما آدمیان بخواهید مُرد
ببندید رخت سفر پیر و خُرد
بگردید زنده ز خاک و قبور
چو آید قیامت، دمد نفخ صور
ما شما را از خاک می‌آفرینیم، سپس (این خاک پیش پا افتاده را) به نطفه و بعد (نطفه، این پدیده‌ی اسرارآمیز فراهم آمده از اِسْپِرم مرد و اُووِل زن را) به خون بسته (زالو مانند) و پس از آن (این خون بسته را به چیزی شبیه) به یک قطعه گوشت (جویده شده) درمی‌آوریم که برخی (کامل و تامّ الخلقه و) بسامان و برخی (ناتمام و ناقص‌الخلقه و) نابسامان است. (همه‌ی این‌ها) بدین خاطر است که برای شما روشن سازیم ( که ما بر آفرینش و تغییر و تبدیل و هرگونه کاری، از جمله زندگی دوباره بخشیدن تواناییم) ما جنین‌هایی را که بخواهیم تا زمان خود در رحم‌ها نگاه می‌داریم و آن‌گاه شما را به صورت کودک (پسر یا دختر، از شکم مادران) بیرون می‌آوریم، سپس (شما را تحت نظارت و رعایت خود می‌پاییم) تا به رشد جسمانی و عقلانی خود می‌رسید. برخی از شما (در این میان) می‌میرند و بعضی از شما به نهایت عمر و غایت پیری می‌رسند. تا بدانجا که چیزی از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت (و دانسته‌های خویش را فراموش کرده و از یاد می‌برند، درست همانند یک کودک راه می‌روند و حرف می‌زنند. دلیل دیگری بر قدرت خدا در همه‌چیز، به ویژه درباره‌ی مسأله‌ی رستاخیز، این است که؛ ای انسان در فصل زمستان) تو زمین را خشک و خاموش می‌بینی؛ امّا هنگامی که (فصل بهار در می‌رسد و) بر آن آب می‌بارانیم، حرکت و جنبش بدان می‌افتد و رشد و نمو می‌کند و انواع گیاهان زیبا و شادی‌بخش را می‌رویاند[حج:5]
کدام وجهی از وجوه آزادی بالاتر و برتر از این است که انسان بزرگ‌ترین راز آفرینش، یعنی راز خلقت خود را به شکلی قابل قبول بشناسد و قیمت واقعی خود را بداند:
صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را می‌نداند آن ظلوم
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
جان جمله علم‌ها این است این
که بدانی من کیم در یوم دین
خرده کاری‌های علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخور است
که عماد بود گاو و اشتر است
علم راه حق و علم منزلش
صاحب دل داند آن را با دلش
آری! زندگی انسان در مکتب اسلام و در مدرسه‌ی قرآن هم آغازش معلوم است، هم هدفش مشخص است، هم راهش روشن است و هم مقصدش پیداست. انسان می‌داند که چه باید بکند و چه راهی در پیش بگیرد تا به هدف والای خود برسد. اینجاست که وجودش آرام و قرار می‌یابد و از پریشانی افکار و عقاید آزاد و رها می‌گردد و از سرگردانی در بیابان ایسم‌های فلسفی و بشری خود را نجات می‌دهد:
خداوند مثالی زده است: مردی را که برده‌ی شریکانی است که پیوسته درباره‌ی او به مشاجره و منازعه مشغولند (و هر کدام او را به کاری دستور می‌دهند و او در میان دستورهای ضدّ و نقیض ایشان سرگردان و ویلان است) و مردی را که تنها تسلیم یک نفر است (و تحت سرپرستی او خطّ و برنامه‌اش مشخّص است و لذا سرگردان و حیران در میان این و آن نیست). آیا این دو (برده که نمونه مشرک و سرگردان، موحّد و آزادند) برابر و یکسانند؟ (هرگز). حمد و سپاس تنها خدا را سزا است (نه بت‌ها و انبازها و معبودهای دروغین را) و لیکن بیشتر آنان نمی‌دانند (و این حقیقت را فراموش کرده‌اند)[زمر:29]
چگونه کسی می‌تواند خود را آزاد و آزادی‌خواه بنامد در حالی که هنوز نتوانسته است مأمنی امن برای خود و افکارش بیابد و هر روز از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر می‌پرد و از ثبات و آرامش فکری، عقیدتی و روانی بی‌بهره است و هر روز در دامن ایسمی گرفتار می‌شود!
تو با دشمن نفس هم‌خانه‌ای
چه در بند پیکار بیگانه‌ای!
انسان آزاد از منظر قرآن کسی است که قبل از هر چیز خود را از اسارت غیر خدا آزاد می‌کند و به پناهگاهی واحد و ایمن چنگ می‌زند. تنها بندی که تمام بندها را در هم می‌شکند بندگی خداست؛ پس آزادی واقعی در بندگی و زندگی با خداست:
کسی که به خدا ایمان بیاورد و به خدا پناهنده شود، به ریسمانی محکم چنگ زده است (که او را از سقوط و هلاکت می‌رهاند) اصلاً پارگی ندارد؛ و خداوند شنوا و دانا است (و سخنان پنهان و آشکار مردمان را می‌شنود و از کردار کوچک و بزرگ همگان آگاهی دارد) ‏خداوند متولّی و عهده‌دار (امور) کسانی است که ایمان آورده‌اند. ایشان را از تاریکی‌های (سخت و گمراهی شک و حیرت) بیرون می‌آورد و به سوی نور (حق و اطمینان) رهنمون می‌کند.‏[بقره:256-257]
زندگی قرآنی رهبری شده است و راهنمای زنده و بیداری دارد و انسان در پناه قرآن و هم کلامی با خالق خود متوجه می‌شود که موجودی است هدفمند، شایسته، با کرامت، بزرگوار و مسؤل، که خالقی آگاه و بیدار و زنده دارد و برای زندگی‌اش هدفی هست، نه از ترکیب نیروها و انرژی‌های کور ساخته شده و نه مانند سگی ولگرد به‌دنیا آمده تا در خیابان‌های دنیا ولگردی کند. آری! با قرآن گره‌های فکری باز شده، اندیشه‌ها آزاد می‌گردد و تمام واقعیات و حقایق هستی معنا پیدا می‌کند از ذرات ریز اتمی در زمین گرفته تا کهکشان‌های غول پیکر در آسمان و هر آنچه مابین این دو است:
«الله» پروردگار مهربان آسمان‌ها و زمین و همه چیزهایی‌ست که در میان آن‌ها قرار دارد. هیچ کسی توان گفتن و یارای آغاز سخن با او را ندارد[نبأ:37]
انسان ذاتاً دوست دارد زندگانی جاودانه داشته باشد و از مرگ و نیستی آزاد باشد و چون به طور فطرتی حقیقت جوست همواره به‌دنبال یافتن حقیقت زندگی جاویدان و آزاد است، در میانه این جستجو قرآن رهنمایش می‌شود و کلید جاودانگی را به او می‌دهد:
ایمانداران و فرمانبرداران بهشتِ برین را تملّک می‌کنند و جاودانه در آن خواهند ماند[مؤمنون:11]
پدر ابناع بشر، آدم(ع) نیز آرزوی جاودانگی در سر داشت و شیطان مکار با وعده جاودانه شدن او را به نافرمانی خدا تشویق کرد؛ اما خواست خداوند این بود که به ما بگوید: ای فرزندان آدم! زندگی جاودانه در اطاعت از فرمان خداست نه نافرمانی از وی و دنباله روی از شیطان و دروغ‌هایش:
اما اهریمن آنان را وسوسه کرد تا (مخالفت با فرمان خدا را در نظرشان بیاراید و لباس‌هایشان را از تن به در آورد و برهنه و عریانشان سازد) و عورات نهان از دیده آنان را بدیشان نماید و (بدین منظور) گفت: پروردگارتان شما را از این درخت باز نداشته است، مگر بدان خاطر که (اگر از این درخت بخورید) دو فرشته می‌شوید، و یا این که (جاودانه می‌گردید و) از زمره‌ی جاویدانان (در این سرا) خواهید شد‏ و ملکی بی‌زوال خواهید یافت‏ و برای آنان بارها به دروغ سوگند خورد که من خیرخواه شما هستم.[أعراف:20-21]
صبحدم شد زود برخیز ای جوان
رخت بربند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای
در زیانی در زیانی در زیان
عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان
چون نماز و روزه‌ات مقبول شد
پهلوانی پهلوانی پهلوان
خدای تعالی می‌خواهد انسان تنها از او فرمانبرداری نماید و خود نیز به نیابت از خداوند در کمال آزادی فرمانروای سرنوشت خویش بشود. تنها ایمان می‌تواند انسان را از هر گونه سلطه و قدرت دنیایی آزاد گرداند:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود!
خدای تعالی می‌خواهد انسان را به سمتی رهنمون کند و چنان ارزش، اعتبار و اعتمادی به انسان ببخشد که غیر از خداوند تسلیم هیچ کس و هیچ چیز دیگری نشود:
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رقیّت ز پایت بر کند
خدای تعالی انسان را بدان سو رهبر است که انسان ارتباط خود را با پروردگارش چنان محکم کند که نه تنها از بندگی و بردگی نفسانیات آزاد گردد، بلکه حتی بنده و برده‌ی دیگران نیز نگردد:
اول ای جان دفع شرّ موش کن
وانگهی در جمع گندم کوش کن
ورنه موش دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست؟
این از یک سو بالاترین مرتبه‌ی آزادی و آزاد بودن است و از دیگر سو نخستین گام در مسیر آزادگی‌ست، یعنی پارگی زنجیرهای شهوات و هواهای نفسانی، چرا که در هر کاری باید از خود خویشتن شروع کرد:
گر از پی شهوت و هوا خواهی رفت
از من خبرت که بینوا خواهی رفت
ور در گذری از این ببینی به عیان
کز بهر چه آمدی و کجا خواهی رفت؟
نزدیک‌ترین، آماده‌ترین و آشناترین دشمن انسان نفسانیات و شهوات است و سخت‌ترین نبرد زندگی، نبرد با نیروهای سرکش وجود خویش است. کسی که نتواند دشمنان درونی خود را بکشد چگونه به جنگ دشمن بیرونی تواند رفت:
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زوبتر اندر درون
سهل شیری دان که صف‌ها بشکند
شیر آن دانم که خود را بشکند
موسی و فرعون در هستی توست
باید این دو خصم را در خویش جُست
آزادی مترادف با آرامش است و نقطه مقابل ترس؛ کسی که خود را به تمام و کمال تسلیم امر پروردگار خویش نماید، جز از وی، دیگر از هیچ کس و هیچ چیز ترسی به خود راه نخواهد داد و مرگ که برای دیگران ترسناک‌ترین صحنه‌ی زندگی و بزرگ‌ترین دشمن انسان است، برای وی نه تنها ترسناک نیست بلکه کم از زندگانی دوباره نیست چون مرگ را دروازه‌ی ورود به زندگی بهتری می‌بیند:
از مرگ چه اندیشم چون جان بقا دارم
در گور کجا گنجم چون نور خدا دارم
کسانی که می‌گویند: پروردگار ما تنها خدا است؛ سپس (بر این گفته خود که اقرار به وحدانیت است‌ می‌ایستند، آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان می‌دهند و بر این راستای خداپرستی تا زنده‌اند) پابرجا و ماندگار می‌مانند (در هنگام آخرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان می‌آیند (و بدانان مژده می‌دهند) که نترسید و غمگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که (توسّط پیغمبران) به شما (مؤمنان) وعده داده می‌شد[فصلت:30]
اگر حال ستمکاران را ببینی (و بدانی که چه وضع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد مرگ فرو رفته‌اند و فرشتگان دست‌های خود را (به سوی آنان) دراز کرده‌اند (و بدیشان تازیانه می‌زنند و می‌گویند: اگر می‌توانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید. این زمان به سبب دروغ‌هایی که بر خدا می‌بستید و از (پذیرش) آیات او سرپیچی می‌کردید، عذاب خوارکننده‌ای می‌بینید[انعام:93]
فعل توست این غصه‌های دم به دم
کج روی کج آیدت، راستی آری سعادت زایدت
آری! آزادی حقیقی یعنی به شکلی همه جانبه و با تمام وجود خود را تسلیم خالق هستی بخش نمودن و همه چیز را در این راه باختن:
امید آزادگیم بود، بندگی تو کردم
هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم
آزادی حقیقی پاره کردن زنجیرهای هوس، حرص، طمع، زیاده خواهی، چشم گرسنگی، حسادت، کینه، بدبینی، پرخاشگری، خشم، افراط در انتقام، شهوت، شهرت، حب اقتدار و احترام است و این جز در سایه‌ی ایمان حاصل نمی‌شود:
‏ای مردمان! از سوی پروردگارتان برای شما اندرزی (جهت رهنمود زندگی) و شفا و درمانی برای چیزهایی که در سینه‌ها است (همچون کفر و نفاق و کینه و ستم و دشمنی با حق و حقیقت) آمده است (که قرآن نام دارد) و هدایت و رحمت برای مؤمنان است[یونس:57]
ما آیاتی از قرآن را فرو می‌فرستیم که مایه شفا و بهبودی (دل‌ها از بیماری‌های نادانی و گمراهی و پاک‌سازی درون‌ها از کثافات هوی و هوس و تنگ‌چشمی و آزمندی و تباهی‌) و رحمت مؤمنان (‌به سبب در برداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان‌) است؛ ولی بر ستمگران (کافر، به سبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمی‌افزاید[اسراء:82]
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس!
مگر مفهوم بنیادین آزادی، آزاد بودن از دنیا و مافی‌ها نیست، پس کسی که خود را به خدا پیوند زد از دنیا و آنچه در آن است خواهد رست و آزاد خواهد شد:
گِرد قرآن گَرد؛ زیرا هر که در قرآن گریخت
آن جهان رست از عقوبت این جهان جَست از فِتَن
هر چه بینی جز هوا، آن دین بود بر جان نشان
هر چه یابی جز خدا، آن بت بود در هم شکن
این آزادی جز در سایه‌ی شناخت درست بدست نمی‌آید. چرا که انجام درست هر کاری نیازمند نوعی شناخت درست اولیه است. پیش نیاز رسیدن به مقام آزاد رضا و تسلیم و پیش درآمد ورود به دنیای مسلمانی، همانا شناخت درست و جامع از انسان، هستی و خالق این دو است.
قرآن مکرراً با یادآوری نعمت‌ها و رحمت‌های الهی، بیان شگفتی‌های آفرینش و جهان، بیان تاریخ و سرنوشت پیشینیان، یادآوری مرگ و نمایش معاد، فنای دنیا و بقای آخرت، انسان را به تفکر و استفاده از قوه عقل خود در فهم منشأ و هدف و مقصد حیات و بازگشت همه‌ی امور به سوی خدا دعوت می‌کند. چون برای آزادی انسان از زندان شهوات و آرایش‌های دنیا قبل از هر چیز لازم است که حقیقت و هدف اصلی زندگی را برای وی روشن ساخت تا این ریشه‌های سالم، درخت دینش را استوار و بارور سازند. درست بعد از این معرفت و شناخت اولیه و ایمان آوردن به آن‌هاست که قرآن آزادگان (از دنیا و زینت‌های آن را‌) به رعایت و اجرای دستورات خدایی که می‌شناسند و ترس از عاقبت اعمال بدشان دعوت می‌کند و در این میان به انسان آزادی مطلق می‌دهد که می‌تواند از صدر بهشت تا نعوذبالله ذیل جهنم را انتخاب کند و حتی از انسان‌ها و ملت‌هایی نام برده است که از اسفل السافلین تا اعلی علیّین یکی را برگزیده‌اند:
اگر آگه شوی ای مرد مهجور
که از نزد که ماندی این چنین دور
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر و دست غم بر زانو نهی تو
این فهم و معرفت از دو راه حاصل می‌شود: یکی تفکر در کتاب خواندنی خداوند یعنی قرآن و دیگری تفکر در کتاب دیدنی خداوند یعنی صفحه هستی و شگفتی‌های جهان آفرینش:
مسلّماً در آفرینش (عجیب و غریب و منظّم و مرتّب) آسمان‌ها و زمین، آمد و رفت (پیاپی، تاریکی و روشنی، کوتاهی و درازی) شب و روز، نشانه‌ها و دلایلی (آشکار برای شناخت آفریدگار و کمال و دانش و قدرت او) برای خردمندان است[آل‌عمران:190]
به همین خاطر پیامبر-صلی الله علیه وسلم- فرمود: «وای بر کسی که در این آیه تفکر نکند»
این همه نقش عجب بر در و دیوار
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
هرکجا نقطه‌ای و دایره ایست
قصه‌ای هم ز سیر پرگار است
تمام سؤالات و اشکال تراشی‌ها و بهانه‌گیری‌های انسان در امور دنیا و آخرت و بدنبال آن همه سرگردانی‌ها و مشکلات و بدبختی‌هایی که امروز دامنگیر بشر و دین و دنیای وی شده است، ناشی از ناآگاهی و عدم شناخت درست از حقیقت آفرینش انسان و هدف از زندگی و حیات وی است؛ چرا که:
«هر کس چرای زندگی را یافت، با هر چگونه‌ای خواهد ساخت و از تمام قیود آزاد و رها می‌گردد. آزادی آن‌چنانی که همه انواع قید و بندها و فشارهایی که سبب سلب اراده و پایمال شدن کرامت انسان بشود از میان برداشته شود.»